پشت میزقماردلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
و دیگری هرچه بود ضعیف بود و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه برگهایم رفتند وسر برگ بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر امدم
بازی در دست من افتاد
عشق امدم با حکم عشوه و ناز برید
وحکم امد از جنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بودو
باختم
نظرات شما عزیزان:
|