هوا سنگین بود ، نفس هایم به سختی بالا می آمد ، دل آسمان هم مانند دل من
گرفته بود ، کاش بغض آسمان بترکد تا مثل بغض من آزارش ندهد
دلش پر بود ، داشت میغرید ، انگار از همه گلایه داشت ، میخواست خود را خالی کند
خوش به حال آسمان چه راحت خود را خالی میکند
چه راحت میگرید و چه راحت آرام میشود ، کاش چشمانم آسمانی بود ،
تمام
فضای جنگل پر بود از آواز باران ، گاه گاهی صدای کوفتن نوک دارکوبی به تن
خسته
درختی کهنه به گوش میرسید
آسمان هنوز هم گریه میکرد انگار تمامی نداشت . من هم بارانی شدم
بغضم را شکستم
چشمانم را آسمانی کردم فریاد زدم ، دلم را از گلایه ها خالی کردم
دلم را با دل آسمان پیوند زدم
حال هر دو آبی شدیم کینه هارا پاک کردیم و آرام شدیم .

نظرات شما عزیزان:
|