روزهای خوب باهم بودنمان گذشت … روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند..
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است… دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان! دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است… کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم … دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم… تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی … خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند! دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم…. برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم … برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد! دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است… چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم می زدی ، چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی! چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام… برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود…. دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ،صدای گریه هایت تنگ شده است… عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم… با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجود من شعله ور کن تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم …
نظرات شما عزیزان:
|